1 فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
2 آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
3 ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
4 گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
5 حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
6 بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
7 آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
8 حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان