1 فسرده را سخن از عاشقی نباید راند که گرد عافیت از آستین جان نفشاند
2 به سوز عشق دلم پیش ازین هوس بردی کنون که شعله برآمد نمی توانش نشاند
3 بیار،ساقی، جام و بساز، مطرب، چنگ که در من آنکه نشان صلاح بود نماند
4 ز گریه می نتوانم نوشت نامه به دوست وگر جواب رسد نیز می نیارم خواند
5 شبی که دست در آغوش کرد خسرو را چرا به گردن او تیغ آبدار بماند