- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فرخنده باد عید شهنشاه دادگر سلطان شرق و غرب و شهنشاه بحر و بر
2 صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر
3 شاهی که هست در شرف و اصل خویشتن افراسیاب صورت و آلب ارسلان گهر
4 سلطان عادل است و جهان جمله آن اوست واندر کمال و عقل جهانی است مختصر
5 بگشاد بخت فرخ او پّر و بال خویش فتح است زیر بالش و عدل است زیر پر
6 عالم به دست اوست گمان میبرم که هست یکدست او قضا و دگر دست او قَدَر
7 بس شاه و میرلشکر و بس خصم جنگجوی کز دولت و سعادت سلطان دادگر
8 آن شاه شد مسخر و آن میر شد رهی آن خصم شد مزور و آن جنگ شد هدر
9 شاها تو را خدای هنر داد و بخت نیک زیرا که بخت نیک بود مایهٔ هنر
10 با جان بیبصر نبود هیچکس عزیز جان است خدمت تو و دیدار تو بصر
11 خواهد که جان خویش فروشد به زرّ و سیم هر خسروی که نام تو خواند ز سیم و زر
12 دیدار توست حج همه خلق روز عید ایوان توست کعبه و درگاه تو حَجَر
13 از صد هزار حج پذیرفته بهترست این عدل کردن تو و این همت و نظر
14 گرچه ز بهر طاعت و خشنودی خدا هستند حاجیان به سوی کعبه راهبر
15 پیش تو آمدی به زیارت هزار بار گر سنگ کعبه راه پُرستیّ و جانور
16 عیدت به فال نیک بشارت همی دهد کامسال کار توست همه نصرت و ظفر
17 بر خور همی ز شادی و شاهی و خرمی کز صد هزار عید چنین برخوری دگر
18 جاوید شاد باش و خداوند و شاه باش عالم همی گذار و ز عالم مکن گذر
19 کین توز و دین فروز و طرب ساز و خصم سوز زرّ بخش وجود پرور و می گیر و نوش خور