- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فغان که جان من از عاشقی به جان آمد ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
2 به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت به سویم آمد و اندر میان جان آمد
3 ندیده بودم و دعوی صبر می کردم دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد
4 تو دیر زی که مرا جان من بکشت امروز نظاره تو که چون عمر جاودان آمد
5 به گردن دگران آمدم شب از کویت به پای خویش ز کوی تو چون توان آمد
6 غم تو دوش همی برد جان، به دل شد صلح دل کسان که خیال تو در میان آمد
7 گران نیامده کوه غم تو بر دل من دمی ز وصل زدم، بر دلت گران آمد
8 ز ابرویت که به کشتی سرنگون ماند امید غرق شد و عمر بر کران آمد
9 نمانده بود ز خسرو اثر که دی ناگاه تو رخ نمودی و بیچاره زان جهان آمد