ای دل ز جان در آی که جانان از عطار نیشابوری غزل 110

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست

1 ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست

2 حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس زیرا که حد وادی هجران پدید نیست

3 در زیر خاک چون دگران ناپدید شو این است چارهٔ تو چو جانان پدید نیست

4 ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست

5 با پاسبان درگه او های و هوی زن چون طمطراق دولت سلطان پدید نیست

6 ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست

7 فانی شو از وجود و امید از عدم ببر کان چیز کان همی طلبی آن پدید نیست

8 از اصل کار ، جان تو کی با خبر شود کانجا که اصل کار بود جان پدید نیست

9 جان ناپدید آمد و در آرزوی جان از بس که سوخت این دل حیران پدید نیست

10 عطار را اگر دل و جان ناپدید شد نبود عجب که چشمهٔ حیوان پدید نیست

عکس نوشته
کامنت
comment