ای ز سنبل بسته شادروان از خواجوی کرمانی غزل 764

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن

1 ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن راستی را چون قدت سروی ندیدم در چمن

2 زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه و آهوان نخجیر آن ترکان مست تیغ زن

3 رویت از زلف سیه چون روز روشن در طلوع جسمت اندر پیرهن چون جان شیرین در بدن

4 تا برفت از چشمم آن یاقوت گوهر پاش تو می‌رود آب فرات از چشم دریا بارمن

5 بسکه برتن پیرهن کردم قبا از درد عشق شد تنم مانندیک تار قصب در پیرهن

6 گر صبا بوئی ز گیسویت بترکستان برد مشک اذفر خون شود در ناف آهوی ختن

7 صبحدم در صحن بستان گر براندازی نقاب پیش روی چون گلت بر لاله خندد نسترن

8 تاگرفتار سر زلف سیاهت گشته‌ام گشته‌ام مانند یک مو وندران مو صد شکن

9 گر نسیم سنبلت برخاک خواجو بگذرد همچو گل بر تن ز بیخویشی بدراند کفن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر