همه خوردند از جلال الدین محمد مولوی غزل 2218

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو

1 همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو چو مرا یافته‌ای صحبت هر خام مجو

2 همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو

3 پر شود خانه دل ماه رخان زیبا گرهی همچو زلیخا گرهی یوسف رو

4 حلقه حلقه بر او رقص کنان دست زنان سوی او خنبد هر یک که منم بنده تو

5 هر ضمیری که در او آن شه تشریف دهد هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو

6 چند هنگامه نهی هر طرفی بهر طمع تو پراکنده شدی جمع نشد نیم تسو

7 هله ای عشق که من چاکر و شاگرد توام که بسی خوب و لطیف است تو را صورت و خو

8 گر می مجلسی و آب حیات همه‌ای همه دل گشته و فارغ شده از فرج و گلو

9 هله ای دل که ز من دیده تو تیزتر است عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سر کو

10 آنک در زلزله او است دو صد چون مه و چرخ و آنک که در سلسله او است دو صد سلسله مو

11 هفت بحر ار بفزایند و به هفتاد رسند بود او را به گه عبره به زیر زانو

12 او مگر صورت عشق است و نماند به بشر خسروان بر در او گشته ایاز و قتلو

13 فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو

14 همه شیران بده در حمله او چون سگ لنگ همه ترکان شده زیبایی او را هندو

15 لب ببند و صفت لعل لب او کم کن همه هیچند به پیش لب او هیچ مگو

عکس نوشته
کامنت
comment