هر دل غمزده کان غمزه از خواجوی کرمانی غزل 550

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش

1 هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش

2 شیرگیران جهان را به نظر صید کنند آن دو آهوی پلنگ‌افکن روبه‌بازش

3 هر زمان بر من دل‌خسته کمین بگشایند آن دو هندوی رسن‌باز کمند اندازش

4 از برم بگذرد و خاک رهم پندارد پشه بازیچه شمارد به حقارت بازش

5 به نظر کم نشود آتش مستسقی وصل تشنه اندیشهٔ دریا ننشاند آزش

6 مطرب پرده‌سرا گو هم از این پرده بساز ور نه گر دم بزنم سوخته بینی سازش

7 بی‌تو ام دل به تماشای گلستان نرود مرغ پرسوخته ممکن نبود پروازش

8 بلبل دل‌شده تا گل نزند خیمه به باغ برنیاید چو برآید دم صبح آوازش

9 دل خواجو که اسیرست نگاهش می‌دار زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر