-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم
2 گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم
3 مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم
4 روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟
5 خار خارت نشود از دل خسرو بیرون گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم