-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر بامداد تا به شبم بر سر رهش وقتی مگر که بنگرم از دور ناگهش
2 زان گه گهی که پر ز خوی گل کند زنخ آتش سزد گلاب، چو سیمین بود جهش
3 آبی کنند هر کسی اندر رهی سبیل من خون خود سبیل کنم بر سر رهش
4 گویم ببخش جان من، او گویدم که نی جان بخش من بس است همان گفتن نیش
5 چون گل ز رشک جامه درانم که تا چراست؟ در گرد کوی گشتن باد سحر گهش
6 مشکل که خویش را بتوانند بازیافت آنانکه گم شدند دران روی چون مهش
7 فریاد من ز ناله خسرو که هر شبی خفتن نمی توان ز نفیر علی اللهش