1 هر لحظه همی خوانمش از راه بعید کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید
2 گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید گفت آنکه ترا دید کس را ندوید
1 وحی آمد سوی موسی از خدا بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
2 تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی
1 بود لقمان پیش خواجهٔ خویشتن در میان بندگانش خوارتن
2 میفرستاد او غلامان را به باغ تا که میوه آیدش بهر فراغ
1 گفت پیغامبر صباحی زید را کیف اصبحت ای رفیق با صفا
2 گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو