هر سحر یاد کز آن زلف از شهریار گزیدهٔ غزلیات 100

هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم

1 هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم

2 بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم

3 شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید داستان غم دوشنیه فراموش کنیم

4 هوش اگر آفت عشق تو شود زان لب لعل عشوه ای صاعقه خرمن آن هوش کنیم

5 امل دل را نبود تفرقه ای جان بازآ قصه معرفت این است اگر گوش کنیم

6 اشک روشنگر چشم است ولیکن نه چنان که چراغ دل افروخته خاموش کنیم

7 خون دل ریخته ترک نگهی کو رستم تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم

8 شهریارا غزل نعز تو قولیست قدیم سخنی تازه گرت هست بگو گوش کنیم

عکس نوشته
کامنت
comment