-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر سحری به کوی تو شعله وای خود کشم چند به سینه خلق را داغ جفای خود کشم!
2 بس که بخفتم از غمت، فرق نباشدم دگر گر به درون پیرهن رشته به جای خود کشم
3 عشق بود بلای من، کاش بود هزار جان کز پی دوستی همه پیش بلای خود کشم
4 تا به سرای خویشتن یک نفست ندیده ام هر نفسی به درد خود درد سرای خود کشم
5 شب که به گشت کوی تو خارم اگر به پا خلد از مژه سوزنی کنم خار ز پای خود کشم
6 رفت خطا که سر بشد خاک در تو، تیغ کو تا سر خود قلم کنم، خط به خطای خود کشم
7 دعوی یار و زهد بد، وه که نیست ره به دل پیش در تو همت صدق و صفای خود کشم
8 بهر وصال می کشد خسرو خسته درد و غم بر تو چه منت است، چون جور برای خود کشم؟