- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر دل که ز عشق بی نشان رفت در پردهٔ نیستی نهان رفت
2 از هستی خویش پاک بگریز کین راه به نیستی توان رفت
3 تا تو نکنی ز خود کرانه کی بتوانی ازین میان رفت
4 صد گنج میان جان کسی یافت کین بادیه از میان جان رفت
5 راهی که به عمرها توان رفت مرد ره او به یک زمان رفت
6 هان ای دل خفته عمر بگذشت تا کی خسبی که کاروان رفت
7 ای جان و جهان چه مینشینی برخیز که جان شد و جهان رفت
8 از جملهٔ نیستان این راه آن برد سبق که بی نشان رفت
9 چون نیستی از زمین توان برد کی هست توان بر آسمان رفت
10 محتاج به دانهٔ زمین بود مرغی که ز شاخ لامکان رفت
11 عطار چو ذوق نیستی یافت از هستی خویش بر کران رفت