- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر سر که به سودای تو از پای در آمد از خاک کف پای تواش تاج سر آمد
2 دست از همه خوبان جهان شست به پاکی چشمم که خیال تواش از دیده در آمد
3 همچون نفس باد صبا غالیه بر شد هر دم که به سودای تو از سینه برآمد
4 سیلاب سرشک از غم هجران توام دوش تا دوش بد، امروز به بالای سر آمد
5 گفتم که غم عشق تو بیرون رود از دل دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد
6 یارب، چه توان کرد که می خواری و رندی پیش همه عیب است و مرا این هنر آمد
7 گر عادت بخت من و خوی تو چنین است مشکل بود از کلبه احزان به در آمد
8 سنگ است و سبو عشق تو و قلب سلیمم بشکست چو زلف تو که بر یکدگر آمد
9 خسرو ز دم باد سحر می طلبد جان کز بوی تو جان در دم باد سحر آمد