هر سر که به سودای تو از امیرخسرو دهلوی غزل 504

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

هر سر که به سودای تو از پای در آمد

1 هر سر که به سودای تو از پای در آمد از خاک کف پای تواش تاج سر آمد

2 دست از همه خوبان جهان شست به پاکی چشمم که خیال تواش از دیده در آمد

3 همچون نفس باد صبا غالیه بر شد هر دم که به سودای تو از سینه برآمد

4 سیلاب سرشک از غم هجران توام دوش تا دوش بد، امروز به بالای سر آمد

5 گفتم که غم عشق تو بیرون رود از دل دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد

6 یارب، چه توان کرد که می خواری و رندی پیش همه عیب است و مرا این هنر آمد

7 گر عادت بخت من و خوی تو چنین است مشکل بود از کلبه احزان به در آمد

8 سنگ است و سبو عشق تو و قلب سلیمم بشکست چو زلف تو که بر یکدگر آمد

9 خسرو ز دم باد سحر می طلبد جان کز بوی تو جان در دم باد سحر آمد

عکس نوشته
کامنت
comment