1 هر سبزه که بر کنار جویی رستهست گویی ز لب فرشتهخویی رستهست
2 پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی کآن سبزه ز خاک لالهرویی رستهست
1 چون چرخ به کام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
2 چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
1 می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
2 هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی، که زندگانی این است.
1 ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست دریاب که هفته دگر خاک شدهست
2 می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه