مر بحر را ز از جلال الدین محمد مولوی غزل 853

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مر بحر را ز ماهی دایم گزیر باشد

1 مر بحر را ز ماهی دایم گزیر باشد زیرا به پیش دریا ماهی حقیر باشد

2 مانند بحر قلزم ماهی نیابی ای جان در بحر قلزم حق ماهی کثیر باشد

3 بحرست همچو دایه ماهی چو شیرخواره پیوسته طفل مسکین گریان شیر باشد

4 با این همه فراغت گر بحر را به ماهی میلی بود به رحمت فضل کبیر باشد

5 وان ماهیی که داند کان بحر طالب اوست پایش ز روی نخوت فوق اثیر باشد

6 آن ماهیی که دریا کار کسی نسازد الا که رای ماهی آن را مشیر باشد

7 گویی ز بس عنایت آن ماهیست سلطان وان بحر بی‌نهایت او را وزیر باشد

8 گر هیچ کس ز جرات ماهیش خواند او را هر قطره‌ای به قهرش مانند تیر باشد

9 تا چند رمز گویی رمزت تحیر آرد روشنترک بیان کن تا دل بصیر باشد

10 مخدوم شمس دینست هم سید و خداوند کز وی زمین تبریز مشک و عبیر باشد

11 گر خارهای عالم الطاف او ببینند در نرمی و لطافت همچون حریر باشد

12 جانم مباد هرگز گر جانم از شرابش وز مستی جمالش از خود خبیر باشد

عکس نوشته
کامنت
comment