بسکه بد باشد ز شوخی خنده از واعظ قزوینی غزل 516

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بسکه بد باشد ز شوخی خنده بر یاران زدن

1 بسکه بد باشد ز شوخی خنده بر یاران زدن گل ببد خواه خود، از روی جفا نتوان زدن

2 هر که با دست تهی، بار کسان بر دل نهاد همچو کشتی میتواند پای بر توفان زدن

3 ناامیدی بسکه در ایام ما گردیده عام ناید از چاک گریبان، دست بر دامان زدن

4 نازک اندامی که من دیدم، ستم باشد برو از پی قتلم بر آن موی کمر، دامان زدن

5 باغبان از دیدن گلزار حسنش رسم کرد بر گلستان از خیابان ها خط بطلان زدن

6 پیش واعظ ابر و برق مزرع آسودگی گریه برخود کردنست و، خنده بر دوران زدن

عکس نوشته
کامنت
comment