-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز ز دست عمر شدت، عمر من بپا برخیز
2 گشاده درگه فیض حکیم خسته دلان توهم بجوی پی درد خود دوا، برخیز
3 ترا که بهر سفر، توشه پختن است ضرور نگشته تا که خموش آتش بقاء برخیز
4 رهت بخانه تاریک مرگ خواهد بود بده چراغ دل خویش را ضیا، برخیز
5 ز دوست کرده ترا خواب ناز بیگانه مگر شوی نفسی با وی آشنا، برخیز
6 مگر کند قدمی رنجه یاد دوست دلا بآه خانه خود را بده صفا برخیز
7 ز دست رفته و از پا فتاده ایم کنون مقام کردن یاری است، ای دعا برخیز
8 بچار موجه عصیان فتاده یی واعظ مباش کم ز خس، اکنون بدست و پا برخیز