- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اندر آمد در بخارا شادمان پیش معشوق خود و دارالامان
2 همچو آن مستی که پرد بر اثیر مه کنارش گیرد و گوید که گیر
3 هرکه دیدش در بخارا گفت خیز پیش از پیدا شدن منشین گریز
4 که ترا میجوید آن شه خشمگین تا کشد از جان تو ده ساله کین
5 الله الله درمیا در خون خویش تکیه کم کن بر دم و افسون خویش
6 شحنهٔ صدر جهان بودی و راد معتمد بودی مهندس اوستاد
7 غدو کردی وز جزا بگریختی رسته بودی باز چون آویختی
8 از بلا بگریختی با صد حیل ابلهی آوردت اینجا یا اجل
9 ای که عقلت بر عطارد دق کند عقل و عاقل را قضا احمق کند
10 نحس خرگوشی که باشد شیرجو زیرکی و عقل و چالاکیت کو
11 هست صد چندین فسونهای قضا گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا
12 صد ره و مخلص بود از چپ و راست از قضا بسته شود کو اژدهاست