اندر از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 186

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

اندر آمد در بخارا شادمان

1 اندر آمد در بخارا شادمان پیش معشوق خود و دارالامان

2 همچو آن مستی که پرد بر اثیر مه کنارش گیرد و گوید که گیر

3 هرکه دیدش در بخارا گفت خیز پیش از پیدا شدن منشین گریز

4 که ترا می‌جوید آن شه خشمگین تا کشد از جان تو ده ساله کین

5 الله الله درمیا در خون خویش تکیه کم کن بر دم و افسون خویش

6 شحنهٔ صدر جهان بودی و راد معتمد بودی مهندس اوستاد

7 غدو کردی وز جزا بگریختی رسته بودی باز چون آویختی

8 از بلا بگریختی با صد حیل ابلهی آوردت اینجا یا اجل

9 ای که عقلت بر عطارد دق کند عقل و عاقل را قضا احمق کند

10 نحس خرگوشی که باشد شیرجو زیرکی و عقل و چالاکیت کو

11 هست صد چندین فسونهای قضا گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا

12 صد ره و مخلص بود از چپ و راست از قضا بسته شود کو اژدهاست

عکس نوشته
کامنت
comment