1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود
شعر عسجدی
1 اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
2 من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت برابر دل من بترکید چشم نیاز
1 هرگاه که آن پهن سرون می گذرد در یک دم ازین چرخ نگون می گذرد
2 طبعم ره فکر بین که چون برد بسر او از سر وعده بین که چون می گذرد
1 عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
2 از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
شعر عسجدی