1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود
شعر عسجدی
1 زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد
2 ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
1 جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد
2 حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات کرد
1 حلقوم جوالقی چو ساق موزه است و آن معده کافرش چو خم غوزه است
شعر عسجدی