1 می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
2 گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
1 هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد
2 انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کاو دامن خویشتن فراهم گیرد
1 چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
2 هان تا ننهیم جام می از کف دست در بیخبری مرد چه هشیار و چه مست
1 آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی
2 باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.