-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی
2 نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی
3 چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند چو کاهش پیش باد تند باسهمی و باتابی
4 چو کهها را شکافانید کانها را پدید آرد ببینی لعل اندر لعل میتابد چو مهتابی
5 در آن تابش ببینی تو یکی مه روی چینی تو دو دست هجر او پرخون مثال دست قصابی
6 ز بوی خون دست او همه ارواح مست او همه افلاک پست او زهی بالطف وهابی
7 مثال کشتنش باشد چو انگوری که کوبندش که تا فانی شود باقی شود انگور دوشابی
8 اگر چه صد هزار انگور کوبی یک بود جمله چو وا شد جانب توحید جان را این چنین بابی
9 بیاید شمس تبریزی بگیرد دست آن جان را در انگشتش کند خاتم دهد ملکی و اسبابی