1 درودی کز نسیمش مشک تاتار خورد خون همچو دل از طره یار
2 سلامی کز شمیمش بوی رضوان شود سرگشته چون جان بهر جانان
3 پس از عجز از سپاس ایزد پاک بود بر جان شاهنشاه لولاک
4 پس آنگه باد بر یاران جانیش به تخصیص آنکه میگویند ثانیش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 قبیله م فیراقت، قبیله م فیراقت ئه رامم سه نده ن سه وادی فیراقت
2 دل قه قنه س ئاسان جه ئیشتیاقت طاقه ت تاق بیه ن په ی ئه بروی طاقت
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید
1 ای رام ترا ابلق چرخ سرکش از یمن شه عادل افریدون وش
2 شاهی که سرا سیمه شود زال فلک چون رستم اگر پای نهد بر برش
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به