خفته نمود از جلال الدین محمد مولوی غزل 873

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

1 خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود

2 خندید و گفت روبه آخر به زیرکی از دست شیر صید کجا سهل درربود

3 مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد الا مگر که ابر نماید به خویش جود

4 معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا فضل خدای بخشد معدوم را وجود

5 معدوم وار بنشین زیرا که در نماز داد سلام نبود الا که در قعود

6 بر آتش آب چیره بود از فروتنی کآتش قیام دارد و آب است در سجود

7 چون لب خموش باشد دل صدزبان شود خاموش چند چند بخواهیش آزمود

عکس نوشته
کامنت
comment