- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود
2 خندید و گفت روبه آخر به زیرکی از دست شیر صید کجا سهل درربود
3 مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد الا مگر که ابر نماید به خویش جود
4 معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا فضل خدای بخشد معدوم را وجود
5 معدوم وار بنشین زیرا که در نماز داد سلام نبود الا که در قعود
6 بر آتش آب چیره بود از فروتنی کآتش قیام دارد و آب است در سجود
7 چون لب خموش باشد دل صدزبان شود خاموش چند چند بخواهیش آزمود