-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد
2 چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد
3 بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش که صلح را ز چنین جنگها مدد باشد
4 وگر گریز کنی همچو آهو از کف شیر ز تو گریزد آن ماه بر اسد باشد
5 نه گوش تو سخن یار مهربان شنود نه پیش چشم تو دلدار سروقد باشد
6 نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد
7 گذر ز ناز و ملولی که ناز آن تو نیست که آن وظیفه آن یار ماه خد باشد
8 چه ظلم کردم بر حسن او که مه گفتم صد آفتاب و فلک را بر او حسد باشد
9 خموش باش و مگو ریگ را شمار مکن شمار چون کنی آن را که بیعدد باشد