- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای راه تو را دراز نایی نه راه تو را سری نه پایی
2 این راه دراز سالکان را کوته نکند مگر فنایی
3 عاشق ز فنا چگونه ترسد چون عین فنا بود بقایی
4 چون از تو نماند هیچ بر جای آنجاست اگر رسی بجایی
5 ای دل بنشستهای همه روز بر بوی وصال جانفزایی
6 در لجهٔ بحر عشق جانت شد غرقه به بوی آشنایی
7 دری که به هر دو کون ارزد دانی نرسد به ناسزایی
8 هرگز دیدی که هیچ سلطان بر تخت نشست با گدایی
9 هرگز دیدی که رند گلخن می خورد ز دست پادشایی
10 ای دل خون خور که آن چنان ماه فارغ بود از غم چو مایی
11 ای بس که من اندرین بیابان ره پیمودم ز تنگنایی
12 دردا که ز اشتران راهش بانگی نشنیدم از درایی
13 باری چه بدی که غول را هم دل خوش کندی به مرحبایی
14 چون در خور صومعه نیم من اکنون منم و کلیسیایی
15 در بسته چهار گوشه زنار از حلقهٔ زلف دلربایی
16 بس پرگره است زلفش و هست زان هر گرهی گرهگشایی
17 گر خون دلم بریزد آن زلف خونریزی اوست خون بهایی
18 گر تو سر عین عشق داری دیری است که گفتمی صلایی
19 ورنه ز درم برو که در پاش دادند نشان پارسایی
20 عطار تو خویشتن نگه دار از آفت خویشتن نمایی