-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور
2 بی ترنج تو بود میوهٔ جنت همه نار لیک با طلعت تو نار جهنم همه نور
3 بنده یاقوت ترا از بن دندان لؤلؤ در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور
4 چشمت از دیدهٔ ما خون جگر میطلبد روشنست این که به جز باده نخواهد مخمور
5 سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن خاصه اکنون که جان باغ بهشتست و تو حور
6 خیز تا رخت تصوف بخرابات کشیم که ز تسبیح ملولیم و ز سجاده نفور
7 از پی پرتو انوار تجلی جمال همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور
8 هر که نوشید می بیخودی از جام الست مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور
9 چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور
10 ساقیا باده بگردان که بغایت حیف است ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور
11 حور با شاهد ما لاف لطافت میزد لیکن از منظر او معترف آمد بقصور
12 بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور
13 برو از منطق خواجو بشنو قصهٔ عشق زانکه خوشتر بود از لهجهٔ داود زبور