دوش ناگه به من دلشده از امیرخسرو دهلوی غزل 701

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

دوش ناگه به من دلشده آن مه برسید

1 دوش ناگه به من دلشده آن مه برسید دل به مقصود خود المنت لله برسید

2 باز می گفتمی افسانه هجران با خویش تا بدان لحظه که بالای سرم مه برسید

3 از پی کوری آن کس که نیارد دیدن مژده نور بصر بر من آگه برسید

4 آمد آن روشنی چشم به استقبالش مردم دیده روان تا به سر ره برسید

5 آمد آن ساده زنخ، بر من بیهوش زد آب بر من تشنه نگه کن که چسان چه برسید؟

6 گریه بر سوز منش آمده بر سوختگان آن چه باران کرم بود که ناگه برسید

7 دل ستد از من بیمار و به پرسش نامد چون خبر یافت که جان می دهم، آنگه برسید

8 می کشیدم سر زلفش ز قفا جانب روی تا شب تار به نزدیک سحرگه برسید

9 خسروا، گر رسد ابله به بهشتی چه عجب؟ عجب این بین که بهشتی سوی ابله برسید

عکس نوشته
کامنت
comment