ای دل نگویی از جلال الدین محمد مولوی غزل 2452

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی

1 ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی گاهی ز غم مجنون شدی گاهی ز محنت خون شدی

2 در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم ای مطرب شیرین قدم می‌زن نوا تا صبحدم

3 گفتم که شد هنگام می ما غرقه اندر وام می نی نی رها کن نام می مستان نگر بی‌جام می

4 تو همچو آتش سرکشی من همچون خاکم مفرشی در من زدی تو آتشی خوشی خوشی خوشی خوشی

5 ای نیست بر هستی بزن بر عیش سرمستی بزن دل بر دل مستی بزن دستی بزن دستی بزن

6 گفتم مها در ما نگر در چشم چون دریا نگر آن جا مرو این جا نگر گفتا که خه سودا نگر

7 ای بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو زان شاخ آبستن بگو پنهان مکن روشن بگو

8 آخر همه صورت مبین بنگر به جان نازنین کز تابش روح الامین چون چرخ شد روی زمین

9 هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود صورت یکی چادر بود در پرده آزر بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر