1 سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن
2 مشکل آنست که احوال گدا با سلطان نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن
3 ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن
4 شرط فراشی در دیر مغان دانی چیست ره رندان خرابات بمژگان رفتن
5 هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت که چنین مست بمحراب نشاید خفتن
6 کیست کز هندوی زلف تو نجوید دل من دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن
7 کار خواجو بهوای لب در پاشش نیست جز بالماس زبان گوهر معنی سفتن