- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو آب روشنی تو در این آب گل مکن دل را مپوش پرده دل را تو دل مکن
2 پاکان به گرد در به تماشا نشستهاند دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن
3 دل نعره میزند که بکش خویش را ز عشق ور جمله جان نگردی دل را بحل مکن
4 مس را که زر کنند یکی علم دیگر است زینها که میکنی نشود زر بهل مکن
5 دوری بگشت این تن کز دل بگشتهای سی سال دور باشد سی را چهل مکن
6 چیزی که زیر هاون افلاک سوده شد این سرمه نیست دیده از آن مکتحل مکن
7 هنگامههاست در ره هر جا مهای است رو بیگاه گشت روز تو خود مشتغل مکن