1 قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
2 قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
3 واله و شیدا دل من بیسر و بیپا دل من وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
4 بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
5 سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
6 گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان گه چو رباب این دل من کرده علالا دل من
7 زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون بر که قاف است کنون در پی عنقا دل من
8 طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من
9 صخره موسی گر از او چشمه روان گشت چو جو جوی روان حکمت حق صخره و خارا دل من
10 عیسی مریم به فلک رفت و فروماند خرش من به زمین ماندم و شد جانب بالا دل من
11 بس کن کاین گفت زبان هست حجاب دل و جان کاش نبودی ز زبان واقف و دانا دل من