مکن مکن که از جلال الدین محمد مولوی غزل 2074

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مکن مکن که روا نیست بی‌گنه کشتن

1 مکن مکن که روا نیست بی‌گنه کشتن مرو مرو که چراغی و دیده روشن

2 چو برگشادی از لطف خویشتن سر خم دماغ ما ز خمار تو است آبستن

3 مبند آن سر خم را چو کیسه مدخل که خانه گردد تاری به بستن روزن

4 چو آدمی به غم آماج تیر را ماند ندارد او جز مستی و بیخودی جوشن

5 دو دست عشق مثال دو دست داوود است که همچو موم همی‌گردد از کفش آهن

6 حدیث عشق هم از عشقباز باید جست که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن

7 دلا دو دست برآور سبک به گردن عشق اگر چه دارد او خون خلق در گردن

8 ز خونبها بنترسد که گنج‌ها دارد که مرده زنده شود زان و وارهد ز کفن

9 گرفت خواب گریبان تو بپر سوی غیب بگه ز غیب بیایی کشان کشان دامن

10 که تا تمام غزل را بگویمت فردا که گل پگاه بچینند مردم از گلشن

عکس نوشته
کامنت
comment