- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکن مکن که روا نیست بیگنه کشتن مرو مرو که چراغی و دیده روشن
2 چو برگشادی از لطف خویشتن سر خم دماغ ما ز خمار تو است آبستن
3 مبند آن سر خم را چو کیسه مدخل که خانه گردد تاری به بستن روزن
4 چو آدمی به غم آماج تیر را ماند ندارد او جز مستی و بیخودی جوشن
5 دو دست عشق مثال دو دست داوود است که همچو موم همیگردد از کفش آهن
6 حدیث عشق هم از عشقباز باید جست که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن
7 دلا دو دست برآور سبک به گردن عشق اگر چه دارد او خون خلق در گردن
8 ز خونبها بنترسد که گنجها دارد که مرده زنده شود زان و وارهد ز کفن
9 گرفت خواب گریبان تو بپر سوی غیب بگه ز غیب بیایی کشان کشان دامن
10 که تا تمام غزل را بگویمت فردا که گل پگاه بچینند مردم از گلشن