1 دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب انعام عام او بجهان همچنان رسد
2 کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
1 گر زانکه مرا فلک دهد مال فره بگشایم ازین کار فرو بسته گره
2 ترکی بخرم که هر که بیند گوید ای خاک تو از خون خریدار تو، به
1 همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست
1 صبح است و صبا مشکفشان میگذرد دریاب که از کوی فلان میگذرد
2 برخیز چه خسبی که جهان میگذرد بویی بستان که کاروان میگذرد