یک دل به سر کوی تو آباد از امیرخسرو دهلوی غزل 486

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

یک دل به سر کوی تو آباد نیابند

1 یک دل به سر کوی تو آباد نیابند یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند

2 از بس که گرفتار غمت شد همه دلها آفاق بگردند و دلی شاد نیابند

3 روزی که روی مست و خرامان سوی بازار در شهر یکی صومعه آباد نیابند

4 می کش که به تسلیم نهادم سر خود، زانک در کشتن خوبان ز کسی داد نیابند

5 گفتی خبرت گه گهی از باد بپرسم از خاک طلب، کین خبر از باد نیابند

6 جان می کن و از بهر وفا دم مزن، ای دل کاین مزد ز خوبان پریزاد نیابند

7 ناخورده خراشی ز سر تیشه هجران سنگی به سر تربت فرهاد نیابند

8 با بخت چه کارم ز پی وصل، که هرگز مدبر صفتان گنج به بنیاد نیابند

9 خسرو، ز برای دل گم گشته چه نالی؟ دانی که دل رفته به فریاد نیابند

عکس نوشته
کامنت
comment