1 از اشک من به کویت جز سرخ گل نروید زان گل که بویت آید، میرد کسی که بوید
2 جایی که از لب تو باران بوسه بارد دل غنچه غنچه خیزد، جان خوشه خوشه روید
3 چشمم که خورد خونم، از بس که خون گرفتش خود ریخت خون خود را بی آنکه کس نجوید
4 جانم فداش، چون او خود را به خشم سازد با جمله در حکایت با من سخن نگوید
5 زین غم که از جدایی خسرو به سینه دارد شاید که بر تن او هر موی او بموید