- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرد ره تو کعبه و خمار نماند یک دل ز می عشق تو هشیار نماند
2 ور یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند
3 وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم آن سوخته را جز غم تو کار نماند
4 گر برفکنی پرده از آن چهرهٔ زیبا از چهرهٔ خورشید و مه آثار نماند
5 جان چو بگشاید به رخت دیده که جان را با نور رخت دیده و دیدار نماند
6 گر وحدت خود را با قلاوز فرستی از وحدت تو هستی دیار نماند
7 جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده تا در دو جهان یک دل بیدار نماند
8 در خواب کن این سوختگان را ز می عشق تا جز تو کسی محرم اسرار نماند
9 از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست ترسم که درین واقعه عطار نماند