1 کتاب عاریه دادن به مردمان ندهد ترا نتیجه جز آه و حسرت افسوس
2 بود کتاب عروس ای پسر به حجله علم کسی به عاریه هرگز نداده است عروس
3 عروس خویش چو دادی به عاریت تا حشر به بام عار و ندامت همی نوازی کوس
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 ای عنبرین فضای صفاهان ز من درود بر خاک مشکبیز تو و آب زنده رود
2 بر ریگهای پر در و یاقوت و بهرمان بر خاکهای پر گل و نسرین و آبرود