-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشود عاشق از فغان خاموش کار دریا بود همیشه خروش
2 سخن از عشق، پخته میگردد آب دایم خورد ز آتش جوش
3 کی شوی بزم شاه را قابل؟ نشوی تا ز اشک گوهر پوش
4 نتوانی گریختن زین تن بسکه تنگت کشیده در آغوش
5 صبح پیری دمید، و از دم مرگ میشود شمع هستیت خاموش
6 چشم دل را ز خاک شاه و گدا هست گیتی دکان سرمه فروش
7 کشت ای دل ترا غم دنیا باده تلخ پند من مینوش
8 چه غم رزق؟ کآسمان و زمین میکشند آب و دانه تو بدوش!
9 حرف دنیا چو بگذرد واعظ نیست دری ترا چو پنبه بگوش