نشود عاشق از فغان خاموش از واعظ قزوینی غزل 423

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

نشود عاشق از فغان خاموش

1 نشود عاشق از فغان خاموش کار دریا بود همیشه خروش

2 سخن از عشق، پخته میگردد آب دایم خورد ز آتش جوش

3 کی شوی بزم شاه را قابل؟ نشوی تا ز اشک گوهر پوش

4 نتوانی گریختن زین تن بسکه تنگت کشیده در آغوش

5 صبح پیری دمید، و از دم مرگ میشود شمع هستیت خاموش

6 چشم دل را ز خاک شاه و گدا هست گیتی دکان سرمه فروش

7 کشت ای دل ترا غم دنیا باده تلخ پند من مینوش

8 چه غم رزق؟ کآسمان و زمین میکشند آب و دانه تو بدوش!

9 حرف دنیا چو بگذرد واعظ نیست دری ترا چو پنبه بگوش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر