-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری
2 آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند و آنک ندارد آذری ناید از او برادری
3 فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری
4 گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری