-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
2 ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی من دانم و یعقوب فراق رخ فرزند
3 از دیدهٔ رود آور اگر سیل برانم چون دجلهٔ بغداد شود دامن الوند
4 عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی جهلست خردمندی و دیوانه خردمند
5 تا جان بود از مهر رخش برنکنم دل گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
6 آن فتنه کدامست که بنیاد جهانی چون پرده ز رخسار برافکند برافکند
7 برمن مفشان دست تعنت که بشمشیر از لعل تو دل برنکنم چون مگس از قند
8 در دیدهٔ من حسرت رخسار تو تا کی در سینهٔ من آتش هجران تو تا چند
9 ناچار چو شد بندهٔ فرمان تو خواجو چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند