- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
2 ای یار عزیز، انده دوری تو چه دانی؟ من دانم و یعقوب، فراق رخ فرزند
3 عیبم مکن، ای خواجه که در عالم معنی جهل است خردمندی و دیوانه خردمند
4 تا جان بود، از مهر رخش بر نکنم دل گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
5 آن فتنه کدام است که بنیاد جهانی چون پرده ز رخسار برافگند، برافگند
6 بر من مفشان دست تعنت که به شمشیر از لعل تو دل بر نکنم، چون مگس از قند
7 در دیده من حسرت رخسار تو تا کی در سینه من آتش هجران تو تا چند
8 ناچار چو شد بنده فرمان تو خسرو چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند؟