روی نکو بی وجود ناز نباشد از خواجوی کرمانی غزل 317

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

روی نکو بی وجود ناز نباشد

1 روی نکو بی وجود ناز نباشد ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد

2 راه حجاز ار امید وصل توان داشت بر قدم رهروان دراز نباشد

3 مست می عشق را نماز مفرمای کانکه نمیرد برو نماز نباشد

4 مطرب دستانسرای مجلس او را سوز بود گر چه هیچ ساز نباشد

5 حیف بود دست شه به خون گدایان صید ملخ کار شاهباز نباشد

6 بنده چو محمود شد خموش که سلطان در ره معنی به جز ایاز نباشد

7 پیش کسانی که صاحبان نیازند هیچ تنعم ورای ناز نباشد

8 خاطر مردم بلطف صید توان کرد دل نبرد هر که دلنواز نباشد

9 کس متصور نمی‌شود که چو خواجو هندوی آن چشم ترکتاز نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر