-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیچ میدانی که دیشب در غمش چون بودهام مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنودهام
2 بسکه آتش در جهان افکندهام از سوز عشق آسمانی در هوا از دود دل افزودهام
3 پرده از خون جگر بر روی دفتر بستهام چشمهٔ خونابه از چشم قلم بگشودهام
4 کاسهٔ چشم از شراب راوقی پر کردهام دامن جانرا بخون چشم جام آلودهام
5 آستین بر کائنات افشاندهام از بیخودی زعفران چهره در صحن سرایش سودهام
6 دل بباد از بهر آن دادم که دارد بوی دوست گر چه دور از دوستان باد هوا پیمودهام
7 چشم بد گفتم که یا رب دور باد از طلعتش لیک چون روشن بدیدم چشم بد من بودهام
8 ز آتش دل بسکه دوش آب از دو چشم خونفشان در هوای شکر حلوا گرش پالودهام
9 تا بگوهر چشم خواجو را مرصع کردهام مردم بحرین را در خون شنا فرمودهام