- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم
2 حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم
3 بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک کجاست دل که شناسد حلاوت دردم
4 چنان خوش است جفایت که گر تو تیر زنی قبول اگر نکنم من به دیده، نامردم
5 چه کارم آید، اگر خاک کوی تو نشود؟ تنی که از پی این سالهاش پروردم
6 شبی که گرد سر کوی تو توانم گشت به عشق گرد سر خود هزار می گردم
7 به کوی تو چو شوم خاک، نیست غم به جز آنک صبا ز کوی تو سوی دگر برد گردم
8 گریست خون به جفای تو، خسروا، صد شکر که سرخ کرد به گاه وفا رخ زردم