بحل کن آن همه خونها از امیرخسرو دهلوی غزل 1486

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم

1 بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم

2 حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم

3 بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک کجاست دل که شناسد حلاوت دردم

4 چنان خوش است جفایت که گر تو تیر زنی قبول اگر نکنم من به دیده، نامردم

5 چه کارم آید، اگر خاک کوی تو نشود؟ تنی که از پی این سالهاش پروردم

6 شبی که گرد سر کوی تو توانم گشت به عشق گرد سر خود هزار می گردم

7 به کوی تو چو شوم خاک، نیست غم به جز آنک صبا ز کوی تو سوی دگر برد گردم

8 گریست خون به جفای تو، خسروا، صد شکر که سرخ کرد به گاه وفا رخ زردم

عکس نوشته
کامنت
comment