شام غم دل‌خستگان را بی‌تو از اهلی شیرازی غزل 581

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شام غم دل‌خستگان را بی‌تو جان بر لب رسد

1 شام غم دل‌خستگان را بی‌تو جان بر لب رسد تیره گردد روز بیماران چو وقت شب رسد

2 از تب غم چون نگریم یا نسوزم همچو شمع چون به مغز استخوانم آتش آن تب رسد

3 کی به چشم من رسد از خاک پایت سرمه‌ای چشم می‌دارم که گردی از سم مرکب رسد

4 یار مهمانست ساقی بده کاین فرصتی است کی دگر در خانه بخت من این کوکب رسد

5 من چه کارم با حدیث یوسف زندانی است بنده آن سرو آزادم که از مکتب رسد

6 زاهدا، می پیش صاحب مشربست آب حیات حیف باشد آب حیوان گر به بی‌مشرب رسد

7 ما کجا اهلی و صاف چشمه نوش از کجا جرعهٔ جامی مگر زان شوخ شیرین‌لب رسد

عکس نوشته
کامنت
comment