-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت ما را چو دود بر سر آتش نشاند و رفت
2 مخمور بادهٔ طرب انگیز شوق را جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت
3 گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم از من رمید و توسن بختم رماند و رفت
4 چون صید او شدم من مجروح خسته را در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت
5 جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت
6 خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت
7 گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت
8 چون بنده را سعادت قربت نداد دست بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت
9 برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت