دمی ز آن پیش کآید چون حباب از واعظ قزوینی غزل 538

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون

1 دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون ازین دریای پرآشوب، ای دل خیمه زن بیرون

2 چو نوری کز سواد مردمک روشن برون آید ازین ظلمت سرا پاکیزه می باید شدن بیرون

3 بود هر قطره سوی رحمت او چشم امیدی سرشکی کآید از شرم گناه از چشم من بیرون

4 نگردد بی سفر هرگز، کمالی مرد را حاصل نفس کی حرف گردد، تا نیاید از دهن بیرون؟

5 چو بلبل تا شوند اهل جهان از دل ثنا خوانت مکش چون رنگ گل، پا از گلیم خویشتن بیرون

6 میا از خانه بیرون بی قبا، ای شوخ بی پروا! که معنی در لباس لفظ آید از دهن بیرون

7 چنان پابست کرد از حرف، جانان جمله را واعظ که نتواند شدن از محفل یاران سخن بیرون

عکس نوشته
کامنت
comment