1 دل بردو مرانیز به مردم نشمرد گفتار چه سودست چو ورغ آب ببرد
1 همی نسیم گل آرد بباغ بوی بهار بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار
2 اگر چه باده حرامست ظن برم که مگر حلال گردد بر عاشقان بوقت بهار
1 چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو زنگ
2 که دگرگون شدند و دیگر سان به نهاد و به خوی و گونه ورنگ
1 آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که بامن نکند دیگر ناز
2 زانچه کرده ست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز